مجلات با کیفیت بسیار بالا اسکن و آماده سازی شده است . لینک دانلود فایل پی دی اف این مجله به ایمیل شما ارسال خواهد شد .
قیمت فایل الکترونیکی این مجله "5 هزار تومان" می باشد . برای خرید و دریافت فایل با ایمیل ما (info@antiquestore.ir) یا با صفحه اینستاگرام ما (antiquestore.official) در تماس باشید .
کیهان بچهها - شماره ۷۱۱ - یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۴۹
مدیر کیهان بچهها: عباس یمینی شریف
در این شماره میخوانیم:
پیروزی بر فضا (کمیک)
اخبار
خاکستر سحرآمیز
ورزش
هنر و کار بچهها
خانه قدیمی
قصر پوشاک (تبلیغ)
عروسک نازی خیلی نازه (تبلیغ)
سوپر دینگو و گنج ایکس تیک لو (کمیک)
سرگرمی
خلبان بیباک - ۷۵ (کمیک)
پست بچهها
اره ترانزیستوری (تبلیغ)
بانک عمران و کیهان بچهها (تبلیغ)
نشان کاکلی - قسمت ۲۴
مینی کار (تبلیغ)
جدول
سگی بنام جولی
موسسه انتشارات امیرکبیر (تبلیغ)
تارزان (کمیک)
یک و یک (تبلیغ)
سگی بنام «جولی»:
نویسنده: حبیب الله محمودان
صبح جمعه بود و طبق معمول در کوچه مشغول بازی بودیم چون کوچه ما بزرگ و خلوت و بدون جوی آب بزرگ است. بدینجهت بیشباهت به یک استادیوم ورزشی نیست. در گوشهای طناب بسته و والیبال بازی میکنند در گوشهای دیگر به دیوار حلقه بسکت بستهاند و در وسط زمین فوتبال است. چندین بار اهالی نسبت باین کار اعتراض کردهاند ولی چون در نزدیکیهای خانههای ما زمین ورزشی وجود ندارد و ما جائی برای بازی بغیر از آنجا نداریم کاری از پیش نبردهاند و هنوز هم گاهی وقتها بین بچهها و یکی از اهالی مشاجراتی در میگیرد.
بهرحال گاه گاهی اتومبیلی از کوچه ما میانبر میزند و عبور میکند ولی چون این کار کم اتفاق میافتد مانع بازی بچهها نمیشود و اتومبیلهای صاحبان خانههای کوچه ما هم همگی در پارکینگ سرکوچه هستند و از این جهت ما کمی شانس داریم. روزی هنگامی که همگی مشغول بازی بودیم اتومبیل نسبتا بزرگی بداخل کوچه آمد و ایستاد من خوب به اتومبیل نگاه کردم و از شمارهاش فهمیدم که انگلیسی است و صاحبش هم یک خانم مو بور بود و در صندلی عقب یک سگ بود که مانند انسانها نشسته بود. بچهها دست از بازی کشیده بودند ما نمیدانستیم به چه منظور اتومبیل آنجا توقف کرده. خانم از اتومبیل پیاده شد و در عقب را نیز برای سگ باز کرد. سگ درست شبیه انسانها پیاده شد. خانم به انگلیسی گفت من میخواهم به خانهام برگردم و نمیتوانم سگم را همراهم ببرم، کدامیک از شما مایلید این سگ را داشته باشید؟ فقط من دستم را بلند کردم و گفتم من. زیرا باقی بچهها نفهمیدند او چه گفته بود. او بند سنگ را به دستم داد و خیلی صحبت کرد و چون لغات مشکل بکار میبرد من دیگر چیزی نفهمیدم ولی میدانستم دارد سفارش سگ را میکند که چطور از او نگهداری کنم و غیره. من خیلی خوشحال بودم چون اولا حیوانات را دوست دارم و دوم اینکه آن سگ واقعا زیبا و با ادب بود. ولی از همان اول از پوزهاش خوشم نیامد و بنظرم سگهای ایرانی خیلی زیباتر از او بودند. آن زن اسم سگ را هم گفته بود. اسمش «جولی» بود. بازی را رها کردم و بند سگ را بدست گرفتم به خانه رفتم ولی آنقدرها هم که من فکر میکردم نگهداری آن سگ آسان نبود. چقدر زحمت کشیدم و قول دادم تا رضایت مادرم را گرفتم. آن سگ تا دو سه روز احساس غریبی میکرد بدین معنی که خجالت میکشید و هیچ چیز نمیخورد. گذشته از این کلماتی را که یاد گرفته بود با کلمات ما فرق داشت هرچههای و هوی میکردیم هیچ توجه نمیکرد و در عوض وقتی میگفتم «کام جولی» بطرفم میآمد و با نگاهش از من صاحبش را میخواست. تمام پول توجیبی من مصرف او میشد و کم مانده بود که ورشکست بشوم. عصرها عادت داشت که به گردش برود و برای همین بازی کردن را از من گرفت. در خیابانها آنقدر با ناز و عشوه راه میرفت که همه میایستادند تا او را نگاه کنند. از بیست متری بوی گوشت دکان قصابی را حس میکرد و تند مرا به آن طرف میکشید و بداخل میرفت بعد میایستاد تا من گوشت بخرم و به او بدهم. از همه بدتر عادت داشت در رختخواب بخوابد و صبحها هم فقط شیر با بیسکویت میخورد. و تازه با اینکه همه اینها را برایش فراهم کرده بودم راضی و خوشحال نبود. حالا میفهمم که سگهای ایرانی چقدر قانع و با وجدان هستند با یک تکه نان هر دفعه آدم را میبینند سر و دم خود را تکان میدهند ولی این «جولی» سگ خارجی… تصمیم گرفتم سگ را با کلمات فارسی تربیت کنم و آنقدر گفتم بیا تا فهمید که بیا یعنی چه. یک روز دو سه ساعت ناپدید شد. وقتی که برگشت حسابی خدمتش رسیده بودند معلوم بود که سگهای ولگرد با او خوشرفتاری نکرده بودند. خلاصه این سگ آنقدر مرا اذیت کرد که دلم بحال خودم سوخت. پول تو جیبی مرا گرفت. بازی را گرفت. آزادی را گرفت. از خواب بیدار میشد و مثل بچه کوچک صدا میکرد و من میبایست بلندش میکردم و میبردمش به حیاط. فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که این سگ بدرد من نمیخورد. باید آن را برد و بدست یک همشهری خودش سپرد. اول آنقدر مرا عصبانی کرد که فکر کردم ببرم یک جای دور توی یک دهکده ولش کنم و برگردم. ولی بعد یاد داستان «سگ ولگرد» افتادم دلم بحال آن سگ سوخت. بهرحال یک روز جولی خانم و من سوار اتوبوس شدیم و به طرف خیابانی که میدانستم خارجی آنجا زیاد است رفتیم. به هر کسی گفتم این تحفه را بگیرید مال شما، یک دلیلی آورد. من میخواهم به مسافرت بروم یا جای نگهداری آن را ندارم. جولی هم به آن جملهها توجه بیشتری داشت و من در آنجا فکر کردم که بعضی حیوانات احساسی یا احساساتی دارند که برای انسان قابل درک نیست. جولی در آنجا انگار چیزی یافته بود که او را خوشحال میکرد. با دلسردی جولی را برداشتم و سوار اتوبوس شدم. در اتوبوس همه از او تعریف میکردند. حتی یک خانم آمد و مدتی او را نوازش کرد. ولی وقتی گفتم:
- میخواهید مال شما باشد؟
گفت:
- نه پسرم من شوهرم از سگ بدش میآید.
از اتوبوس پیاده شدیم و بطرف منزل رفتیم ولی در منزل چیزی دیدم که مرا از تعجب و خوشحالی میخکوب کرد. ماشین سفید صاحب جولی جلو منزل ما بود. جولی خود را از دست من خلاص کرد و بطرف ماشین دوید. به خانه رفتم آن خانم را دیدم که با مادرم مشغول صرف چای بود. رفتم و سلام کردم. گفت آمدهام جولی را ببرم. جولی هم به سرعت به داخل آمد و در آغوش آن خانم رفت. خانم اضافه کرد ما دیگر از ایران نمیرویم و تو هر وقت خواستی باین آدرس بیا و جولی را ببین. از اینکه عاقبت جولی خوشحال شده بود واقعا خوشحال بودم. ناگهان پرسید:
- کجا جولی را برده بودی؟
گفتم:
- البته با اجازه شما برده بودم او را به گردش.
و بعدهم ظرفها و تختخواب جولی را بازدید کرد و در حالی که از من و مادرم خیلی تشکر میکرد خانه ما را ترک گفت. جولی در پشت شیشه اتومبیل برای اولین بار برای من سر تکان داد و خوشحال بود. بعد از آن احساس کردم که باز هم میشد جولی را تحمل کرد أو سگ با احساسی بود. هنوز هم گاه گاهی به منزل آقای وردس میروم و جولی را میبینم او مرا میشناسد و وقتی میگویم بیا میآید.
پایان
فرمت فایل | |
حجم فایل | 65 مگابایت |
کیفیت اسکن | 600 DPI |