کیفیت کتاب بسیار عالی می باشد .
پسر می دوید ... می دوید و فریاد می کشید ... صدایش توی بلور داغ هوا می شکست و می ریخت . انگار یک نفر راه تنفس او را با دستهای آهنین گرفته و امر می کرد : پسرک ، زوزه نکش ! . اما پسرک می دوید از این سر تا آن سر حیاط بزرگ خانه شان . پاهایش سست و کرخ شده بود و گوئی التماس می کردند . بایست ، ما دیگر طاقت دویدن نداریم . ناگهان یک ضربه محکم به پشت گردنش خورد ...
وضعیت محصول | کارکرده یا دست دوم |
قطع کتاب | جیبی |
تعداد صفحات | 439 |
نوع جلد | شومیز |