نسخه الکترونیکی مجله کیهان بچه ها (شماره 713)
- برند: مجله کیهان بچه ها
- دستهبندی : کتابها و نشریات الکترونیکی
مجلات با کیفیت بسیار بالا اسکن و آماده سازی شده است . لینک دانلود فایل پی دی اف این مجله به ایمیل شما ارسال خواهد شد .
قیمت فایل الکترونیکی این مجله "5 هزار تومان" می باشد . برای خرید و دریافت فایل با ایمیل ما (info@antiquestore.ir) یا با صفحه اینستاگرام ما (antiquestore.official) در تماس باشید .
کیهان بچهها - شماره ۷۱۳ - یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۴۹
مدیر کیهان بچهها: عباس یمینی شریف
در این شماره میخوانیم:
پیروزی بر فضا (کمیک)
اخبار
مردان غیور دریا
قصر پوشاک (آگهی)
ورزش
آدمک برفی
تیوماوژوچکا
اسب پرنده (کمیک)
نشان کاکلی - قسمت ۲۶
گربه مادر
جدول
خلبان بیباک - ۷۷ (کمیک)
سرگرمی
پست بچهها
یک چشمه سودا درست کنید
میمون و خرگوش
هنر و کار بچهها
موسسه انتشارات امیرکبیر (آگهی)
تارزان (کمیک)
سس یک و یک (آگهی)
میمون و خرگوش:
میمون و خرگوشی با همدیگر دوست بودند ولی هیچ وقت با یکدیگر به گردش نرفته بودند. یک روز که این دو با هم برخورد کردند خرگوش به میمون گفت:
- رفیق، من خیلی دلم میخواهد با تو که دوست منی برای گردش به کوه و صحرا بروم.
میمون گفت:
- من هم همین طور رفیق، ولی میدانی، وقت نیست، دائم باید برای زن و بچههایم غذا تهیه کنم. بچهها کوچکند و مواظبت لازم دارند و اگر یک لحظه از آنها غافل بشوم بلائی به سر خودشان میآورند. این است که نمیتوانم تنهایشان بگذارم، با این حال فکر میکنم که فردا بتوانیم به گردش برویم.
فردا که شد، هر دو در نقطهای که قرار گذاشته بودند حاضر شدند و براه افتادند ولی ساعتی نگذشته بود که هر
نگذشته بود که هر دویشان از این گردش رفتن پشیمان شدند. خرگوش سخت عصبانی شده بود چون میدید که میمون دائم تنش را میخاراند و میمون نیز ناراحت بود که میدید خرگوش همهاش این طرف و آنطرف را نگاه میکند.
عاقبت طاقت خرگوش تمام شد و به میمون گفت:
- رفیق آخر این کار درستی نیست که تو میکنی. چرا اینقدر بدنت را میخارانی؟ اگر کثیف است چرا به حمام نمیروی؟ نکند زنبورها بدنت را گزیده باشند بله؟
میمون گفت:
- سیر یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بدبویی؟
رفیق تو هم که خودت عادت بدی داری وهمهاش این طرف و آن طرف را نگاه میکنی. این کار خودت زشت نیست؟
خرگوش فکری کرد و بعد گفت:
- بسیار خوب بیا قسم بخوریم که دیگر نه تو تنت را بخارانی و نه من به اطرافم نگاه کنم. شاید بتوانیم یک امروز را خوش بگذرانیم.
هردو بجان بچههایشان قسم خوردند که دیگر عادت زشتشان را تکرار نکنند.
ساعتی راه رفتند و از منظره گلها و سبزهها تعریف کردند و از خاطرات کودکی برای همدیگر گفتند و پس از اینکه همه حرفهایشان تمام شد، روی تپهای مقابل هم دست به سینه نشستند و همدیگر را تماشا کردند.
عاقبت حوصله میمون سر رفت. نتوانست خودش را نگه دارد. دید که تنش میخارد این بود که به خرگوش گفت:
- رفیق دلت میخواهد برایت از دوران جوانیم قصهای تعریف کنم؟
خرگوش گفت:
- البته رفیق، چه از این بهتر، بگو ببینم.
میمون گفت:
- یادم میآید موقعی که جوان بودم و به سربازی رفته بودم، در جنگی شرکت داشتم. جنگ سختی بود و من زخمی شدم. چند تا توپ به بدنم خورد و اینجا و اینجا و اینجای بدنم را زخمی کرد.
و با دست به جاهای مختلف بدنش اشاره میکرد و آنجاها را میخاراند.
خرگوش هم گفت:
- بله رفیق اتفاقا من هم در جنگی شرکت داشتم ولی بدبختانه ما شکست خوردیم و فرار کردیم و دشمن ما را تعقیب کرد و من که میخواستم یک جوری از دست دشمن فرار کنم این طرف و آن طرف را نگاه میکردم که راه خلاصی پیدا کنم.
با این حرفها خرگوش با دستش به اطراف اشاره میکرد و سرش را اینور و آنور میکرد.
باین ترتیب تا وقتی که آفتاب غروب کرد، این دو برای هم از این قصهها تعریف میکردند و میمون تنش را میخاراند و خرگوش به اطرافش نگاه میکرد و بعد خرگوش گفت:
- خوب رفیق مثل اینکه دیگر دیروقت است و باید برگردیم. خوشحالم که توانستیم یک امروز از عادت زشتمان دست برداریم و همدیگر را عصبانی نکنیم.
پایان
فرمت فایل | |
حجم فایل | 50 مگابایت |
کیفیت اسکن | 600 DPI |